نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

بوی عیدی, بوی توپ, بوی کاغذ رنگی

  از مدرسه که اومدی همه ی مشقای فارسی و ریاضی و پیک نوروزیت رو انجام دادی تا تعطیلات عید رو مشهد راحت باشی. بعد از گذشت شش ماه از سال تحصیلی, تازه دستت اومده که مشق شب بزرگترین قورباغه ایه که باید در اسرع وقت قورت داده بشه و تمام. این اولین تعطیلات نوروزیه که وسط اجباریای تحصیل و مدرسه قراره داشته باشی و با تمام وجود آرزو میکنم بهت بچسبه. چمدونا رو بسته یم و منتظریم بسته ی پستی خریدای اینترنتی من, که استرس رسیدن بموقعشون چند سالیه جایگزین استرسهای خونه تکونی شب عید شده, برسه و بزنیم به جاده. خیلی حالت گرفته شد وقتی سفرمون بخاطر این مسأله یه روز عقب افتاد. ولی من حس میکنم حتما خیر و صلاحی درش هست عزیزم.  نمیدونم دیگه...
25 اسفند 1395

ن ی ر و ا ن ا

یادم رفته بود اینو برات یادگار کنم, خاطره ی روزی که تمام حروف اسمت رو فراگرفتی و طبق سنت کلاستون باید شیرینی میبردی. خودت اصرار داشتی کاپ کیک ببری و منم برای اینکه ارزش افزوده ای از هنرمندی تو و مناسبت شیرینی ها بهشون ببخشیم گفتم بیا اسمت رو روی پرچما بنویسیم و بزنیم روشون. با کمک هم این نتیجه رو بدست آوردیم:     پی نوشت : خیلی ناراحت شدم وقتی ظهر برگشتی و گفتی خانوم معلمتون بعضی از کیک ها رو نصف کرده به بچه ها داده تا چند تا رو ببره دفتر!!! آخه به تعدادتون خریده بودیم و دلم میخواست هر کدوم از بچه ها یه دونه کیک همراه با یادگاری اسمت رو داشته باشن. نمیدونم خانوم معلمتون چیزی از روان و روانشناسی بچه ها میدونه یا نه, ...
15 اسفند 1395
1